چراغ خاموش، علی رغم میل باطنی ام، (چون وسط عملیات پوشک گرفتن بودم)، دیدم دل همسر تنگ شده(عید رفتیم شمال اصلا مادرش رو ندید، سر جمع یه ساعتم ندیده بودش)، خلاصه با اکراه رفتیم شمال. 

استرس هم داشتم. در حدی که قلبم از حلقم داشت بیرون میومد، می گفتم الان بریم دوباره مثل روال پنج سال گذشته، مسخره بازی رو شروع می کنن. دیگه هم حوصله حرف زدن ندارم چه برسه به مقابل به مثل. 

به چند نفر سپردم دعام کنن و راه افتادیم. 

پدرشوهر هم استرس داشت! خواهرشوهر کوچیکه اونجا بود با مادرشوهرش و خاله ی همسر. همه چی خوب بود. منم باهاشون گرم گرفتم. شام خوردیم خوابیدیم. 

شده بودن همون ادمای نوروز 93! حتی از اون موقع هم بهتر. 

خیلی از جوسازی هایی که دختره علیهم کرده بود، تو اون حرفا، حل شد و من جواب دادم. و در واقع پنج سال تنها میرفتن قاضی و حکم می دادن، الان دادگاه با اینکه نابرابر بود و چهار نفر به یه نفر، ولی از قیافه مادر و پدر همسرم مشخص بود اواخر حرفا کاملا جاخورده بودن از حرفای دختره و جوابای من. 

مشاوره که رفته بودم، گفت، برخلاف تصور تو، خانمی کردن برا بعضی آدمها جواب مطلوب نمیده. چرا بهت توهین میشه و سکوت می کنی. اینا پیش خودشون فکر کردن لابد تو عیبی داری، یا خانواده ی بهتر از این گیرت نمیومده یا اینکه هیچ کس پشتت نیست اگه بحثی پیش بیاد و خانواده ات رهات می کنن، یا اینکه به هر قیمتی حاضری زندگی رو ادامه بدی و هر چه قدر فشار بیارن هیچی نمیگی، چون از اول تو و مادر و پدرت رو بررسی کردن و متوجه شدن تو و خانواده ات آروم هستید، و اهل سازش، از نجابت شماها هی سواستفاده کردن و جلو اومدن و الان رسیدن به این که کلا پسرشون به اونا خدمت رسانی کنه، و خانواده ی تو، تو و بچه رو حمایت کنن، کم کم هم که رابطه ی شما کمرنگ شد، کار رو تموم کنن.

گفت، یه بار بنشونشون سر جاشون، تموم میشه. 

به نظرم تموم شده. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Clay وبلاگ شخصی محسن نجفی هم‌دمِ پنهانِ مح‌مّد Craig شازده پوفر دانلودیا تحقیقات PersianGame اوقات فراغت آموزش رايگان طراحي سايت و سئو