از وقتی سیل پلدختر رو گرفته، هی به دخترم نگاه می کنم، غصه میخورم. امروز صبح خوندم شیرخشک نان1 لازم دارن، بغض کردم، بغضم ترکید، بی صدا سر سفره صبحانه، گریه کردم، بچهها اذیت میشن، زنهای باردار، زنهای شیرده. اون بچه ای که تازه حریره بادوم میخورده، یهو خورده به سیل، چی میخوره یعنی؟ زن حامله با اون ویارش چی میخوره، روحیه اش چه طوریه. همسرش چه طوریه، گاو و گوسفند داشتن که الان ندارن یا کشاورزی، هزار تا فکر میاد و میره.
خدایا خودت رحم کن.
درباره این سایت