اینقدر بعد از عیدی من و دخترم افتادیم رو دور مریضی که اعصاب ندارم.
امروز میخواستم رسما سر به بیابون بذارم وقتی بابام زنگ زد گفت، دخترت یبوست گرفته و از صبح صدبار رفته توالت نتونسته و هی گریه می کنه.
خدا کنه این آخریش باشه. دو سه ماه ما مریض نشیم. واقعا نمی کشم. اینقدر بیقراری کرده.
درباره این سایت